آگاتا کریستی عاشق نویسندگی بود و تجربه‌ی نگارش شعر، داستان‌های عاشقانه، داستان‌های رمزآلود و نامه‌ها را نیز داشت. هدف او تبدیل‌شدن به نویسنده‌ای حرفه‌ای بود و هر روز صبح با سگش جورج درباره آن صحبت می‌کرد. از هر جا که می‌گذشت صحنه‌ای برای داستانش می‌نوشت و با هر کسی که دیداری داشت شخصیتی برای داستان‌هایش خلق می‌کرد. او داستان‌هایش را به دفاتر مجلات ارسال کرد تا منتشر شوند اما همگی مردود شدند. داستان‌های مرجوع شده روی‌ هم انباشته شدند و به کوهی تبدیل شدند، اما آگاتا امید خود را از دست نداد. او با شوق و اشتیاق مطالعه می‌کرد و توجهی خاص به داستان‌های جنایی و معماهای مرموز داشت، به همین دلیل تصمیم گرفت یک رمان پلیسی بنویسد. این رمان، داستانی رمزآلود در شهر استایلز و در رابطه با هرکول پوآرو(کارآگاه بلژیکی با سبیلی شگفت‌آور) است.