مثل پر
مثل پر
- دسته بندی :
- نویسنده :
- مترجم :
- ناشر :
- وضعیت کالا :
دست دوم
- قطع :
رقعی
- تعداد صفحات :
572
- شابک :
9786001870859
۳۳۰٬۰۰۰ تومان!
تایید کیفیت توسط ریباکس!
- دسته بندی :
- نویسنده :
- مترجم :
- ناشر :
- وضعیت کالا :
دست دوم
- قطع :
رقعی
- تعداد صفحات :
572
- شابک :
9786001870859
#رمان_ایرانی
#رمان
معرفی کتاب
مثل پر
فرزند آخر بودن امتیاز چندانی برای سودابه محسوب نمی شد... داشتن پدر و مادری پیر و ناتوان، با هزار و یک جور بیماری، مسئولیتش را سنگین کرده بود... حس خوب جوانی و شادابی در محاصره ی اضطراب ها و نگرانی های مربوط به پدر و مادر، رنگ باخته و معنایشان را برای سودابه از دست داده بودند... حس فرسودگی گاه تمام وجودش را پر می کرد... مثل پرستاری بود که بیشتر از توان و وظیفه اش هوای بیماران را دارد!! از وقتی خودش را شناخته بود پدر و مادر فرسوده بودند...! انگار از همان ابتدا پیر و ناتوان به دنیا آمده بودند... سودابه هیچ تصویری از جوانی آن ها در ذهن نداشت... عکس های سیاه و سفید آلبوم قدیمی هم کمکی نمی کردند... آن چهره های شاداب و
خوشحال برای سودابه بیگانه بودند!! چهره های جوانی که سودابه هیچوقت ندیده بودشان! و یا حداقل اینکه به خاطرش نمانده بود!! صدای فرشته او را به میهمانی بازگرداند... فرشته: قهوه ای بهت میاد... سودابه نگاهی به لباسش انداخت و گفت: راستش اصلا به چیزی که قرار بود بپوشم فکر نکردم!! فرشته با موذیگری گفت: اشتباه کردی دیگه!! اگه می دونستی یه آدم خوش تیپ بهت گیر می ده باز هم به لباست فکر نمی کردی؟! سوابه با لاقیدی شانه بالا انداخت و گفت: ای بابا... این آدمی که می گی میون این همه دلبر چرا باید به من گیر بده؟! فرشته: چراش و نمی دونم... ولی فعلا که داده!! ته دل سودابه مالش رفت... منظور فرشته را فهمید... لبخندی زد و خون به صورتش دوید!! ناهید رو به فرشته گفت: فرشته پاشو بریم پیش افسانه اینا... فرشته: تو برو... منم الآن میام... ناهید که دور شد سودابه گفت: چی شده امشب ناهید رهات
نمی کنه؟ فرشته همان طور که از جا برمی خاست گفت: نمی دونم به خدا... حوصله اشو ندارم... فریده اومد صدام کنید... سودابه: باشه... فرشته دور شد... صدای موزیک همه جا را پر کرد... و بلندتر از قبل سالن را به لرزه انداخت... میهمانی گرم و پر سر و صدا پی می رفت... اما سودابه نمی توانست همه ی حواسش را جمع میهمانی کند، هرازگاهی نگاهی به ساعتش می انداخت و ته دلش خالی می شد! برای چندمین بار ساعت را نگاه می کرد که صدایی کنارش گفت: «نگران چیزی هستین؟»
کتاب های مشابه
کتاب های دیگر از این ناشر
ارسال نظر برای کتاب مثل پر
پاسخ به
0 نظر
اولین نفری باشید که نظر خود را ثبت میکنید!
نظر خود را درباره این کتاب بنویسید!
نظر شما بعد از تایید نمایش داده خواهد شد.