این کتاب، آغوشی باز برای خداست؛ مانند یک سر تکان دادن و لبخند آشنایی یا یک یادداشت تشکر. نه، نه،... یک یادداشت عاشقانه! امیدوارم که در پایان خواندن این کتاب، این احساس را پیدا کنید که خدا نیز شما را در آغوش کشیده است. می‌دانید چرا؟ چون خدا هم متقابلاً در آغوش می‌کشد. هنگامی که ما خدا را در آغوش می‌کشیم، خدا نیز ما را در آغوش می‌کشد یا نه، ابتدا خدا در آغوش می‌کشد. در واقع پیام این کتاب همین است. این کتاب در بارۀ لحظاتی از زندگی‌ ماست که خدا قدم پیش می‌گذارد و ما را در آغوش می‌کشد. این در آغوش کشیدن‌ها به شکل‌های گوناگونی پدید می‌آیند و شما بسیاری از آن‌ها را در این کتاب خواهید دید. درخواست‌هایی که بی‌درنگ اجابت می‌شوند، «نشانه‌هایی» از آسمان‌ها، رو به راه شدن وضعیت به گونه‌ای شگفت‌آور، همۀ این‌ها، همۀ این‌ها در اینجاست. این‌ها داستان‌های آدم‌های واقعی و زندگی‌های واقعی‌ست. مردم، آن‌ها را برایم فرستاده‌اند، چون من از آن‌ها درخواست کرده بودم. می‌خواستم بدانم آیا تجربۀ من از خدا واقعاً با تجربه‌های دیگران خیلی تفاوت دارد یا همان گونه که حدس می‌زدم، همۀ ما تقریباً تجربۀ همانندی داریم. اما تا اکنون فقط من، تنها ـ یا یکی از چندنفری ـ هستم که در بارۀ آن صحبت کرده‌ام. خوشبختانه باید بگویم مجموعه کتاب‌های «گفت و گو با خدا» که من نوشته‌ام، گفت و گو در بارۀ خدا را به راه انداخته‌اند. حتی کسانی که با مطالب این کتاب‌ها مخالف هستند، دست کم در حال آشنا شدن با حقیقت خودشان در بارۀ مقدسات می‌باشند و این حرکت، خوب است. این مانند همان پرسش قدیمی «خدا هست؟» می‌باشد و دست کم این اجازه را به ما می‌دهد تا به موضوع بنگریم. و اکنون در این مجموعه، مردم تجربۀ خودشان را از تأثیر خدا بر زندگی‌شان می‌گویند. من این سرگذشت‌ها را در لا به لای تفسیرها و تفکراتی که بر مبنای مطالب غنی موجود در هزار و پانصد صفحۀ پنج ‌کتاب «... با خدا» شکل گرفته‌اند، گنجانده‌ام. من بارها به این کتاب‌ها اشاره کرده‌ام، چرا که فکر می‌کنم پیام‌های مفید و شگفت‌آوری در آن‌ها وجود دارند و امیدوارم بتوانم از طریق این داستان‌ها نشان دهم چگونه آن پیام‌ها در زندگی هر روز ما و به شیوه‌ای عملی کارایی دارند.