سده پنجم پیش از میلاد مسیح،شاهنشاهی ایران در اوج قدرت است.داریوش که پایان سلطنت افتخارآمیزش نزدیک شده است ،خود را آماده فتح اروپا می کند .آیا با یونانیان که بانی آتش زدن شهر سارد هستند رویارو خواهد شد یا سپاهیان خود را به سوی کشور افسانه ای سکائیان خواهد بود؟در خداباد،شهر کوچکی در ایران ،ستاره دخترک یتیمی که زرتشت مغ برای او سرنوشتی استثنایی پیش بینی کرده است،نزد مردخای در جامه فقیر یهودیان پناه می جوید. مردخای که بر خلاف میل خود در صف پیاده نظام ارتش استخدام شده است،به دنیاب شاه شاهان که از کرانه رود فرات به سوی شمال می رود. در آغاز چنین به نظر می رسد که بخت به ایرانیان که توانسته اند کتایون شاهزاده خانم زیبای سکایی را به اسارت بگیرند،لبخند می زند.نه داریوش و نه فرزند سرکشش خشایارشا،قادر نیستند در برابر زیبایی این شاهزاده خانم بی اعتنا بمانند. اما وقت برای شاهان تنگ است.دربار رسما از او می خواهد که ولیعهد خود را تعیین کند .براساس اطلاعات جاسوسان زمان برای حمله به آتن مناسب است و در شوش ،پایتخت ایران که دراختیار ملکه آتوسا قرار دارد،شورش غرش می کند. در این داستان پر هیجان تاریخی،برنار ابرت پزشک فرانسوی شیفته تاریخ و خرم راشدی روزنامه نگار ایرانی،ما را به دنبال خود به کشور شاه شاهان می برند؛ جایی که خواجه سرایان،ساتراپها،زنان و نوازندگان جنگ با پیامبران توراتی و سربازان آتنی از کنار یکدیگر می گذرند.